دوره زمانی تاریخ مشخصات دستگاه مشخصات

دوره زمانی: تاریخ مشخصات دستگاه مشخصات سامسونگ گیگابایت سرگرمی چه خبر از کجا ؟

  • خرید کتاب از گوگل
  • چاپ کتاب PDF
  • خرید کتاب از آمازون
  • خرید کتاب زبان اصلی
  • دانلود کتاب خارجی
  • دانلود کتاب لاتین
  • توجه: در صورتی که فایل دارای ایراد است یا حقوق نویسنده رعایت نشده با ما تماس بگیرید

    گت بلاگز اخبار سیاسی و اجتماعی ناگفته‌های عرب‌سرخی از فعالیت‌هایش در دهه ۶۰

    فیض الله عرب سرخی از زندگی و زمانه اش که می گوید، زیاد به تصویری که چندی پیش از او انتشار یافته بود، نزدیک می شود؛ هنگامی که در منزل مرحوم شایانفر دست روی دست ح

    ناگفته‌های عرب‌سرخی از فعالیت‌هایش در دهه ۶۰

    ناگفته های عرب سرخی از فعالیت هایش در دهه ۶۰

    عبارات مهم : زندان

    فیض الله عرب سرخی از زندگی و زمانه اش که می گوید، زیاد به تصویری که چندی پیش از او انتشار یافته بود، نزدیک می شود؛ هنگامی که در منزل مرحوم شایانفر دست روی دست حسین شریعتمداری گذاشته بود جهت تسلیت. پیش از آنکه خط کشی ها پررنگ شوند، با علی شایانفر پای ثابت مسجد حاج عبدالله بودند.

    ناگفته‌های عرب‌سرخی از فعالیت‌هایش در دهه ۶۰

    بعد پای رفاقت با حسن شایانفر باز می شود، خالق ستون نیمه پنهان کیهان. علی به علت پیوستن به مجاهدین خلق بعد از انقلاب اعدام شد و رفاقت عرب سرخی باقی ماند با شایانفر و شریعتمداری که سلام وعلیکی داشتند. عرب سرخی در تمام طول مصاحبه هرگونه حضورش در نقش های اطلاعاتی دهه ٦٠ را رد می کند؛ حتی آن هنگام که شرکت مجاهدین انقلاب در شناسایی و دستگیری فرقان ایفای نقش می کرد یا به شکل گیری سپاه کمک می رساند و گاهی هم جلوتر از دولت جهت فروکاستن از آتش درگیری ها به کردستان و سیستان و بلوچستان می رفت.

    عرب سرخی اگرچه در سپاه و واحد اطلاعات بوده، ولی به گفته خودش، عضو تیم های اطلاعاتی نبوده و کار گزینش و ساماندهی را انجام داده هست. بااین حال روایتی از حضورش در کنار تیم اطلاعاتی جهت دستگیری بنی صدر را تعریف می کند، در شرایطی که بنی صدر همان روز گریخته بوده هست. با عرب سرخی در این گفت وگو از کودکی شروع کردیم تا رسیدیم به حضورش در گروه امت واحده و شرکت مجاهدین، حضور در مسجد علوی و دیدارش با بهزاد نبوی، اطلاعات سپاه، جبهه و جنگ و ارشاد وقت خاتمی و … .

    فیض الله عرب سرخی از زندگی و زمانه اش که می گوید، زیاد به تصویری که چندی پیش از او انتشار یافته بود، نزدیک می شود؛ هنگامی که در منزل مرحوم شایانفر دست روی دست ح

    جهت شروع بفرمایید در چه خانواده ای متولد شدید و در کدام محله زندگی کردید؟

    من متولد یکم مهر١٣٣٧ هستم. در یک خانواده نسبتا پرجمعیت به دنیا آمدم. سه برادر و سه خواهر داشتم که من فرزند دوم خانواده محسوب می شدم. پدرم در همان منطقه شهباز جنوبی سابق، (هفده شهریور جنوبی فعلی) کسب وکار کوچکی داشت. از سال ١٣٤٤ که به پایتخت کشور عزیزمان ایران مهاجرت کردیم، در همان منطقه ساکن شدیم و هنوز هم در همان منطقه به سر می بریم.

    شما در ایام کودکی با فرزند محل هایی هم بازی بودید که بعدا در زمره اشخاص سیاسی محسوب شدند. مثل مرحوم حسن شایانفر. ارتباط شما در کودکی چگونه بود؟

    آشنایی من با حسن شایانفر از طریق برادرش علی بود. علی از حسن کوچک تر بود و من با او رفیق بودم. ما یکدیگر را در مسجد محل دیدیم و آشنا شدیم. این آشنایی به رفت وآمد خانوادگی انجامید و به این ترتیب من با مرحوم حسن هم آشنا شدم. او برادر بزرگ علی بود. علی در دانشگاه فردوسی مشهد درس خواند و بعد به مجاهدین خلق پیوست و در نهایت هم اعدام شد.

    ناگفته‌های عرب‌سرخی از فعالیت‌هایش در دهه ۶۰

    در اعدام های قبل از انقلاب یا بعد از پیروزی؟

    بعد از انقلاب دستگیر و اعدام شد. ما دو سال در یک دبیرستان یکسان درس می خواندیم. حسن هم در همان دبیرستان درس می خواند و یک سال از من و علی بالاتر بود، ولی رفاقت ما یعنی من و حسن بعد از انقلاب خیلی جدی شد، سال ٥٨ حسن شایانفر را به شبکه توزیع جراید پایتخت کشور عزیزمان ایران معرفی کردم. از آنجا شایانفر وارد فعالیت های مطبوعاتی شد.

    شما قبل از انقلاب هم فعالیت مبارزاتی داشتید. آیا این فعالیت به واسطه آشنایی با علی شایانفر بود؟ آیا فعالیت مشترکی هم داشتید؟

    فیض الله عرب سرخی از زندگی و زمانه اش که می گوید، زیاد به تصویری که چندی پیش از او انتشار یافته بود، نزدیک می شود؛ هنگامی که در منزل مرحوم شایانفر دست روی دست ح

    به واسطه علی نبود، مسجد محله ما، پاتوق نیروهای فعال بود.

    کدام مسجد؟

    مسجد الصادق، معروف به مسجد حاج عبدالله. کسی که هزینه های مسجد را تأمین می کرد، فردی به نام حاج عبدالله بود که به همین علت مسجد هم به نام او معروف بود. فضای مسجد سیاسی بود و ما با پرسشها سیاسی آشنا می شدیم. از فرزند های آن مسجد بعضی ها به چریک های فدایی خلق پیوستند، بعضی به توده گرویدند و بعضی هم ماندند و در جبهه به شهادت رسیدند. اشخاص نام آشنایی نبودند. من از ٩سالگی به این مسجد رفتم. ابتدا با آموزش قرآن شروع کردم و بعد ادبیات عرب را یاد گرفتیم و به تدریج وارد فضای مطالعاتی شده است و در این فضا با گروه های سیاسی آشنا شدیم. انقلاب که پیروز شد من ٢١ سالم بود.

    ناگفته‌های عرب‌سرخی از فعالیت‌هایش در دهه ۶۰

    علی به شما پیشنهاد داده بود به شرکت ملحق شوید؟

    خیر، او از سال ٥٧ به شرکت ملحق شده است بود. من از ابتدای انقلاب به شرکت مجاهدین انقلاب پیوسته بودم و از همان ابتدا با او دراین باره بحث داشتم، بنابراین هیچ وقت فضایی فراهم نمی شد که او بخواهد چنین پیشنهادی به من بدهد.

    بحث شما راجع به چه موضوعاتی بود؟

    بحث هایی که بین مجاهدین خلق و انقلاب وجود داشت از مباحث ایدئولوژیک گرفته تا پرسشها سیاسی بر سر موضوعاتی مثل انقلاب و نظام. در واقع همه بحث هایی که بین مجاهدین خلق و انقلاب محل مجادله بود بین ما رواج داشت. به یاد دارم روزهای آخر بهمن ٥٧ بود که علی به منزل ما آمد؛ گفت ازآنجاکه امام گفته به دانشگاه بازگردید، من هم به مشهد (محل تحصیلش) برمی گردم. بعد از آن ملاقات، شاید من دو، سه باری که به مشهد رفتم یا یکی، دو باری که او جهت سرزدن به خانواده اش به پایتخت کشور عزیزمان ایران آمده بود، یکدیگر را ملاقات کرده بودیم. ملاقات ما زیاد نبود، به خاص آنکه شکاف فکری ما هم شکافی جدی بود.

    شرکت (مجاهدین انقلاب) از پیوستن هفت گروه تشکیل شد. بعد شما هم احتمالا در یکی از این گروه ها عضویت داشته اید؟

    بله. من با بعضی از دوستان امت واحده از جمله آقای قنادها از گذشته آشنایی داشتم. روزهای قبل از پیروزی انقلاب و ورود امام به کشور، جایگاه، قطعه و سکوی صحبت امام در بهشت زهرا، مشخص شده است بود. گروهی هم حفاظت از این قطعه را برعهده داشتند که من در این گروه بودم و از سه، چهار شب قبل از ورود امام، در بهشت زهرا از آن قطعه حفاظت می کردیم.

    یعنی شما جزء کمیته استقبال بودید؟

    بله، ما جزء کمیته انتظامات بودیم. امام بعد از ورود به کشور در مدرسه علوی مستقر شدند و ما هم کار انتظامات را در آن مدرسه پی گرفتیم. با پیروزی انقلاب، من با دوستانی که از فرزند های زندان بودند، در مدرسه علوی، در قالب کمیته مستقر شدیم؛ با توجه به این ارتباط ما با این دوستان عملا به فضای گروه امت واحده وارد شدم. به عنوان نمونه روز بیست وسوم یا بیست وچهارم بهمن بود که من در مسجد علوی با آقای نبوی آشنا شدم. در حقیقت آقای نبوی من را به حضور در اعضای امت واحده دعوت کرد. آقای نبوی دو یا سه شب و هر شبی چند ساعت از وقت خود را صرف این کرد که ماجراهای زندان و درگیری ها با مجاهدین خلق را جهت من تعریف کرد. قبلا اینها را می دانستیم، ولی او با مصداق و خیلی دقیق به عنوان کسی که با ماجرا برخورد رودررو داشته هست، به شرح ماجرا پرداخت.

    فقط جهت شما یا همه کسانی که در مسجد علوی بودند؟

    خیر. آن شب ها فقط جهت من شرح دادند.

    چرا؟ ارتباط خاصی بین شما برقرار شده است بود؟

    طبیعی بود که من به آقای نبوی خیلی علاقه داشته باشم، آقای نبوی هم نسبت به من یک محبتی پیدا کرده بود که این وقت را جهت من گذاشت. یا شب ها در حیاط مدرسه قدم می زدیم یا وقت خواب همان جا که می خواستیم بخوابیم صحبت می کردیم. بنابراین آقای نبوی عاملی شد که من رسما وارد جمع امت واحده شدم. اگرچه از آن جمع تعدادی را از قبل می شناختم. یکی از آنها از فرزند های مسجد حاج عبدالله بود و دیگری هم از رفقای علی بود.

    فکر می کنم اختلاف سنی زیادی با سایر اعضای گروه داشتید؟

    در امت واحده من از همه جوان تر بودم. ولی در جمع شرکت یا افرادی که بعدا به شرکت پیوستند، ما، یعنی آقای آقاجری، تاج زاده و… صورت هایی بودیم که سن وسال مان کمابیش به هم نزدیک بود و آقای نبوی، سلامتی و نوروزی از ما مسن تر بودند.

    خب ولی از شما و همین صورت ها به عنوان بنیان گذاران شرکت نام برده می شود، آیا واقعا شما در حلقه مهم تصمیم گیرنده جهت الحاق گروه ها به یکدیگر بودید؟

    خیر. من در حلقه بنیان گذار نبودم. این حلقه ای که از آن به عنوان بنیان گذار یاد می شود، جمعی از نمایندگان هفت گروه بودند. یعنی هنگامی که قرار بود از امت واحده کسانی به عنوان نماینده در جلسات الحاق حضور داشته باشند، طبیعتا من نفر آخر بودم نسبت به صورت هایی که سابقه طولانی مبارزاتی داشتند، مثل آقای سلامتی و نبوی، نوروزی و قدیانی و اتفاقا آقای مخملباف هم حضور داشت و بعدها دنبال کار سینما و هنر رفت.

    بااین حال، آقای نبوی چند بار به من گفت در حلقه ای که شب ها جهت ائتلاف بحث و جلسه می گذاشتند، حضور پیدا کنم. من شاید چهار یا پنج جلسه آن حلقه را شرکت کردم، نه به عنوان اینکه نماینده امت واحده باشم، بلکه به علت دعوت آقای نبوی در آن جمع شرکت کردم. جمع امت واحده همگی از اشخاص زندانی قبل از انقلاب و با سوابق مبارزاتی طولانی بودند. بعضی هم مثل آقای نبوی از اعضای شرکت مجاهدین خلق بودند که بعدا به علت اختلافاتی که بین آنها پدید آمد، از آن گروه جدا شده است بودند.

    چه مباحثی در جلسات ائتلاف ردوبدل می شد؟

    حقیقت این است که به صورت دقیق به خاطر ندارم. ولی یادم است یکی از بحث های مطروحه این بود که این ادغام چگونه صورت بگیرد. ضمن اینکه مباحث فکری هم مطرح بود، اینکه اختلافات و اشتراکات چیست. به عنوان نمونه این سؤال وجود داشت که آیا همه گروه ها به صورت یکباره در هم ادغام شوند یا مدل دیگری از ادغام مطرح شده است و این فرایند به تدریج صورت بگیرد. نهایتا پذیرفته شد گروه ها به صورت فدراتیو در شرکت حضور داشته باشند. ولی نمایندگان گروه ها شورای اداره کننده شرکت باشند.

    بنابراین در ابتدا هفت نفر از هفت گروه به عنوان نماینده گزینش شدند و آنها کارهای شرکت را انجام می دادند. به یاد دارم دو نفر از اشخاص سیاسی آن روز متقاضی پیوستن به شرکت بودند، یکی آقای بنی صدر و دیگری آقای جلال الدین فارسی. این دو درخواست حضور در شورای هفت نفره را داشتند. به آنها گفتند شورای هفت نفره نمایندگان گروه ها هستند، شما می توانید به عنوان عضو در گروه باقی بمانید تا اوضاع ادغام روشن شود. فکر می کنم این قضایا باعث شد این دو نفر در جمع سازمانی ها باقی نمانند.

    رفاقت شما با آقای مخملباف چقدر بود؟

    من و آقای مخملباف رفیق شدیم. بعد از اینکه از شرکت هم خارج شد تا زمانی که کشور عزیزمان ایران بود، رفاقت ما ادامه پیدا کرد، با هم رفت وآمد داشتیم. او جزء اشخاص فعال گروه بود. زمانی که جهت ادغام کار می شد، ايشان جزء اشخاص فعال بود. ولی دوره حضور او کوتاه بود. فکر می کنم چند ماهی نگذشته بود که با بعضی دوستان دیگر، حوزه هنر و اندیشه اسلامی را ایجاد کردند. آن تشکیلات بعدا به شرکت تبلیغات اسلامی ملحق شد که البته پرسشها و اختلافاتی هم پیش آمد که فی نفسه یک پرونده مستقل هست. هنگامی که وي به سمت مباحث هنری گرایش پیدا کرد، ارتباطات ما به صورت شخصی ادامه پیدا کرد و نه به واسطه مباحث سیاسی.

    یعنی ارتباط شما به همان صورت ادامه پیدا کرد؟

    بله. ما رفت وآمد داشتیم. او فیلم هایی می ساخت که گاهی مورد نقد قرار می دادیم یا بعضی موارد بود که به همدلی نیاز داشت و او را همراهی می کردیم. به هرحال این مراوده برقرار بود تا زمانی که او کشور عزیزمان ایران را ترک کرد. قبل از اینکه به زندان بروم، یکی از دوستان سفری به پاریس داشت. در آنجا سمیرا را دیده بود. سمیرا هم «سی دی» یکی، دو فیلم خود را به واسطه آن دوست جهت من فرستاده و گفته بود محسن به تو سلام می رساند. از آن بعد هم ما عملا به علت گرفتاری ها ارتباط نداریم.

    بعد از انقلاب نخستین مسئولیت شما چه بود؟

    اولین مسئولیت من حضور در کمیته انقلاب بود. فکر می کنم تا نیمه های فروردین یا آخرهای همان ماه در سال ٥٨ در کمیته بودم. در کمیته چند نفر مسئول شیفت بودند و من هم یکی از مسئولان آن بودم. بعد هم قرار شد روابط عمومی ایجاد کنیم. مردم به علت پرسشها زیادی که در ادارات داشتند، به کمیته مراجعه می کردند تا این پرسشها حل شود. به همین علت تصمیم گرفتیم در کمیته، روابط عمومی ایجاد کنیم تا به مراجعات پاسخ دهد. این دوره تقریبا دو ماه به طول انجامید. بعد از این دو ماه من وارد شرکت شدم. ساختمان مهم سازمان، ابتدای خیابان مجاهدین بود که هم اکنون دفتر روزنامه جمهوری اسلامی آنجا قرار دارد. این دفتر قبلا ساختمان حزب «ایران نوین» بود. قرار بود که ما در شرکت دوره آموزش نظامی ببینیم. یکی از اعضای توحیدی صف که از مبارزان قبل از انقلاب بود، به همراه یکی از استادان فلسطینی قرار بود به ما آموزش نظامی بدهد.

    محل اجرای این برنامه آموزشی و نظامی، زندان اوین گزینش شده است بود به علت اینکه اوین در آن مقطع زمانی خالی از زندانی بود. ما در محوطه اوین از صبح تا شب آموزش نظامی می دیدیم! در همین ایام، فرقان فعال شده است و تعدادی ترور انجام داده بود. زندانی های فرقان را هم وقت با آموزش نظامی ما وارد اوین کردند. شرکت هم در دستگیری آنها همکاری داشت. آموزش نظامی حدودا دو ماه به طول انجامید و آخر خرداد به تقاضای سپاه چند نفر از دوستان شرکت جهت کمک به این نهاد معرفی شدند که از جمله آن افراد من بودم. از آخر خرداد ٥٨ به سپاه ملحق شدم.

    کسی که از گروه توحیدی صف به شما آموزش می داد، چه کسی بود؟

    مصطفی تحیری نام داشت که اخیرا شنیدم بیمار است و از خدا می خواهم که به او سلامتی کامل دهد. آقای مصطفی تحیری، از دوستان نظامی ای بود که قبل از انقلاب با گروه توحیدی صف کار می کرد. نظامی ورزیده و خبره ای بود. برنامه آموزش نظامی شرکت را ایشان سامان داده و برنامه ریزی و مدیریت می کرد. [افراد دیگری هم] بودند؛ به عنوان نمونه دوست فلسطینی ای بود به نام وفا – البته اسم مستعار بود – او هم در تیم آموزشی فعالیت داشت و آموزش استفاده از اسلحه، مواد منفجره و کاربرد انواع بمب ها را برعهده داشت.

    شرکت اصلا شاخه نظامی داشت؟

    اگر شما به اساسنامه و مرامنامه شرکت اول مراجعه کنید، می بینید که شرکت خود را به عنوان یک تشکیلات چندبُعدی تعریف کرده هست؛ شرکت سیاسی، عقیدتی و نظامی. حتی در آرم شرکت هم اسلحه وجود دارد. اگر دقیق تر بخواهیم راجع به ماهیت شرکت سخن بگوییم، شاید به کاربردن تعبیر حزب جهت شرکت در آن مقطع کار درستی نباشد. در حقیقت شرکت به مرور تثبیت انقلاب، از یک تشکیلات صددرصد حامی حکومت فاصله می گرفت و به یک حزب سیاسی که قصد داشت درون حکومت فعالیت کند تبدیل می شد. البته ما در همان اوضاع [غیرحزبی بودن سازمان] از تشکیلات استعفا داده و جدا شدیم.

    چه افرادی در بخش آموزش نظامی بودند؟

    تشکیلات شرکت تعریف شده است بود؛ به عنوان نمونه یک سری در ارگان سیاسی بودند، یک عده در ارگان ایدئولوژی و عده ای هم کار تشکیلاتی می کردند، ما هم جزء نیروهای نظامی بودیم.

    به غیر از شما چه افرادی در ارگان نظامی بودند؟

    یادم است که شهید بروجردی بود. یکی از دوستان زندان که قبل از انقلاب همافر بود به نام شاپورزاده هم بود. ما یک جمع حدودا ٥٠ نفره بودیم. آموزش هنوز به آخر نرسیده بود که بنده، آقای بروجردی و آقای شاپورزاده به سپاه ملحق شدیم.

    قبل از ورود به بحث سپاه، شرکت در ماجرای فرقان به شناسایی و دستگیری این گروهک کمک کرد. در این خصوص هم اخیرا روایت آقای براتی را داشتیم. کمی راجع به این ماجرا توضیح دهید؛ چه افرادی در این کار همکاری می کردند؟ و همکاری شرکت با نهادهای امنیتی در چه حدی بود؟

    ببینید! من در این جریان حضور نداشتم، بنابراین نمی دانم چه افرادی [در این ماجرا] دخیل بودند، ولی باید تصور موجود در این رابطه را اصلاح کرد؛ بعضی ها فکر می کنند همکاری سازمان، به این مفهوم بود که شرکت دستگیر و بازجویی می کرد و… ، ولی این طور نبود. کسانی جهت این منظور گزینش و معرفی شده است و حکم گرفته بودند و این کار (شناسایی و دستگیری) را انجام می دادند. در حقیقت با مجوز دستگاه های مسئول این کار را انجام می دادند. من در ماجرای فرقان حضور نداشتم. البته یکی از زندانیان فرقان را در همان ایام در زندان دیدم.

    در اوین؟

    بله. در اوین. آن وقت به دلایلی فرقانی ها را جایی بیرون از ساختمان مهم نگه می داشتند که از نظر حفاظتی و ساختمانی بسیار ضعیف بود. این فرد در حال فرار بود. وانمود می کرد که مشغول قدم زدن در محوطه زندان است و آرام آرام به در خروجی نزدیک شد. من از او پرسیدم که شما کجا می روید. گفت آمده ام محوطه را ببینم، شنیده ام که اینجا تونل های مخوفی است که ظاهرا این طور هم نیست! گفتم حالا بیایید کمی صحبت کنیم، بعد دستش را گرفتم و تحویل مسئولانی دادم که جهت ماجرای فرقان آنجا حضور داشتند. بعدها فهمیدم این شخص آیتی بود. ولی من در بازجویی، شناسایی و مراحل دیگر کار اصلا حضور نداشتم. نه اینکه در این ماجرا نبودم؛ حتی بعد از آن هم که وارد سپاه شدم هیچ وقت بازجو نبودم، اصلا هیچ وقت در بخش اطلاعاتی، اعم از بخش جمع آوری [اطلاعات]، بازجویی و قسمت های دیگر نبودم.

    شما نبودید، ولی قاعدتا می دانستید که چه افرادی در حال همکاری هستند؛ چه بخش هایی از شرکت همکاری داشتند؟ و سطح همکاری چه بود؟ به عنوان نمونه یک روایت از آقای الویری است که پیش آیت الله هاشمی رفتند و ایشان هم گفتند که چند پیکان بردارید و بروید اینها را دستگیر کنید یا روایت آقای عطریانفر هم وجود دارد و در این روایت ها اشاره می کنند که بخشی از شرکت در ماجرای فرقان همکاری داشتند و ظاهرا بخشی از کار هم دست آقای نقاشان – محافظ امام – بود. می خواهم بدانم از شرکت چه افرادی همکاری داشتند و دقیقا چه کاری انجام می دادند؟

    من نمی دانم.

    می دانید!

    نه نمی دانم چه افرادی به طور مشخص [در این کار] حضور داشتند. ولی ببینید، گروه فرقان با خیلی از نیروها ارتباط و پایگاه های متعددی داشتند. به عنوان نمونه یکی از پایگاه های آنها در سلسبیل و رودکی بود، یک پایگاه در مجیدیه داشتند و یک پایگاه هم در نیاوران. به همین علت هم ظاهر های مختلفی با این گروه مراوده و ارتباط داشتند. بر همین اساس، هنگامی که مطرح شد که فرقان در حال ترور هست، هر جمعی براساس شناختی که از آنها داشتند، در شناسایی به مراجع ذی ربط [اطلاعاتی دادند]. البته این تصور من است و تا به حال هیچ کجا این روایت به این شکل مطرح نشده است.

    بخشی از دوستان ما در مناطق مختلف، فرقانی ها را می شناختند، همان طور که آقای الویری و در جای دیگر آقای سلامتی اشاره کردند، هماهنگ کردند، حکم و امکانات گرفتند و به دنبال اینها رفتند. حتی این فضا به آنها داده شد که بازجویی هم بکنند. البته اشخاص دیگری هم بودند. درعین حال می دانم دو نفر از فرزند های شرکت در درگیری با فرقانی ها کشته شدند. آنها رفته بودند آخرین عضو فرقان را دستگیر کنند که در این مسیر شهید شدند؛ داود عجب گل و امیر استادابراهیم نام داشتند. اینها دو نفر از اعضای شرکت بودند که جهت دستگیری فردی به نام رسول گیاهی به زنجان رفتند. این دو نفر با رسول گیاهی درگیر شدند، خودشان شهید شدند و او هم کشته شد. تا جایی که می دانم این نقطه آخر فرقان بود. اینها بعدها در دادگاه ها محاکمه شدند.

    شما در دادگاه ها نبودید؟

    خیر.

    حتی جهت شما جالب نبود که حضور داشته باشید؟

    نه اینکه جالب نبود، من مشغولیت دیگری داشتم. اصلا حیطه وظیفه من این نبود. مگر می شود هر جایی که جذابیت جهت فرد داشته، حضور پیدا کند؟ هیچ وقت نه در دادگاه ها حضور داشتم و نه در بازجویی آنها شرکت کردم. این دو نفری هم که روایت آنها را تعریف کردم، چون شهید شدند در ذهن من مانده هست. من خیلی در جریان نبودم.

    در فاصله – بهار ۵۸ – ماجرای کردستان اتفاق می افتد. آقای سلامتی گفته دولت موقت نمی توانست ماجرا را جمع کند و ما از طرف شرکت مصوبه کردیم و آقای هاشمی هم تأیید کرد که ماجرای کردستان و سیستان وبلوچستان (اگر اشتباه نکنم) را جمع کنیم. جهت کردستان آقای بروجردی و جهت سیستان آقای قلم نور را فرستادند، اینها از همان شاخه نظامی شرکت بودند؟

    بله، خیلی از فرزند ها وارد این قضایا شدند. علت اینکه من با شرح نمی دانم این است که در شرکت نبودم، بلکه در سپاه حضور داشتم. من آخر خرداد از شرکت جدا شده است بودم. ببینید در تشکیلات همه در جریان همه پرسشها نبودند. کسی که در ارگان ایدئولوژی بود، در جریان کارهای خودش بود. ولی می دانم که شرکت مجوز گرفت و یک تیم جهت کردستان مشخص کرد؛ آقای سلامتی، بروجردی و قدیانی مأمور شدند. این صورت ها در کردستان موفق شدند تشکیلات پیش فوت های مسلمان کرد را تشکیل دهند. ما مطلع می شدیم ولی در جریان تصمیم گیری ها و اجرا نبودیم.

    چه کسی شما را جهت اطلاعات سپاه معرفی کرد؟

    از طرف شورای فرماندهی سپاه دو نفر به شرکت آمدند و تقاضا کردند تعدادی از اعضای شرکت جهت کمک به سپاه ملحق شوند.

    شورای فرماندهی سپاه چه کسانی بودند؟

    ابوشریف را مطمئن هستم. ولی بین آقای منصوری و آقای رفیق دوست شک دارم. در نهایت ما سه نفر معرفی شدیم.

    شما بودید و…؟

    من بودم و آقای بروجردی و آقای شاپورزاده. ما سه نفر ابتدا وارد پادگان ولی عصر شدیم. بیش از هزار نفر در پادگان ولی عصر حاضر بودند و آنجا از نوعی بی سازمانی زحمت می برد. قرار شد نخستین کاری که انجام می دهیم شرکت دهی این پادگان باشد. یادم است که با شهید بروجردی و آقای شاپورزاده فرم اطلاعات پرسنلی را در قالب ٢٤ برگ تنظیم، تایپ و تکثیر کردیم. همه افرادی که در پادگان ولی عصر بودند، فرم را پر کردند. تقریبا هزار فرم را بررسی کردیم. از نوع تکمیل فرم متوجه شدیم بعضی ها اصلا سواد درست خواندن و نوشتن هم ندارند. از این میان حدود صد نفر سوابقی داشتند که احساس کردیم جهت شرکت دهی کار، می توانند به ما کمک کنند.

    آقای شاپورزاده به دنبال برنامه های اجرائی در پادگان بود و امور آنجا را سامان داد. من و شهید بروجردی از این صد نفر مصاحبه گرفتیم. ٢٠ نفر از آنها را که هم به واسطه شرایط فیزیکی و فن بیان شرایط خوبی داشتند، مسئول بخش های متفاوت پادگان کردیم. می خواهم بگویم نخستین کار گزینشی که ما انجام دادیم در پادگان ولی عصر بود. کسی را از بیرون نیاوردیم و از مجموعه افرادی که آنجا جمع شده است بودند استفاده کردیم. آن زمان، آقای رضایی در سپاه مسئول واحد اطلاعات تأمینی بود، روزی با من تماس گرفت و گفت اگر تو اینجا بیایی و به ما کمک کنی، بهتر هست. دوستان هم رضایت دادند و به این ترتیب من وارد واحد اطلاعات سپاه شدم.

    کار اطلاعات سپاه چه بود و شما چه می کردید؟

    فرض ما بر این بود که انقلاب دشمنانی دارد و جریان های ضدانقلابی فعال هستند. به همین علت عمدتا توجه ما به جریان های ضدانقلابی بود؛ در میان این جریان ها، ساواکی ها ارتشی ها و حکومتی ها هم حضور داشتند. بحث این بود که آنها در حال توطئه هستند و می خواهند علیه انقلاب مبارزه کنند. بنابراین یک مجموعه اطلاعاتی باید آنها را نظارت می کرد. همچنین بخشی از متهمان وقت شاه هم بودند که باید شناسایی و دستگیر می شدند. این تعریفی بود از کاری که باید انجام می دادیم. زمانی که در اطلاعات سپاه مستقر شدم، آقای رضایی از من خواست همان تجربه پادگان ولی عصر را در واحد اطلاعات، عملیاتی کنم.

    اگر اشتباه نکنم واحد اطلاعات حدود ۸۰ نیرو داشت. ما از این نیروها آشنایی نداشتیم. قرار شد من کار گزینش را شروع کنم. فرم های پرسنلی را از ارتش، شهربانی و جاهایی که قبل از انقلاب تجربه اطلاعاتی داشتند، جمع آوری و مطالعه کردم و براساس آن فرم جدیدی تنظیم کردم؛ فرمی که سال ها [باقی ماند و به فرم] هفت برگی در اطلاعات سپاه معروف شد. آن هشتاد نفر فرم را پر کردند. بر همان اساس هم ارزشیابی کردم و بعدا هم با آنها مصاحبه کردم. از آن مجموعه ۴۰ نفر باقی ماندند.

    ۴۰ نفر دیگر را پاک سازی کردید؟

    نه، بیرون کردنی نبودند، در بخش های دیگر سپاه مستقر شدند. من با تجربه کم آن موقع فکر می کردم خیلی ها اصلا اهلیتی جهت این کار ندارند؛ نه به لحاظ سیاسی و نه به لحاظ امنیتی. فرم ها امکان ارزیابی به ما می داد. پاسخ هایی که ارائه می شد به ما کمک می کرد بدانیم آنها چقدر می توانند در این زمینه کار کنند. من نیمه های تابستان بود که به مجموعه اضافه شدم و شروع به کار کردم.

    تا چه زمانی در سپاه بودید؟

    ۳۱ خرداد ۶۱ پرونده من بسته شد، ولی خودم سریعتر از کار کنار رفتم. کنار کار گزینش، کار پشتیبانی هم به من واگذار شد، ولی هیچ وقت وارد بخش اطلاعاتی و امنیتی نشدم. این معنایش این نیست که هیچ وقت شاهد هیچ جریانی نبودم یا به بازداشتگاهی نرفتم و ندیدم، بلکه منظورم این است که پرسنل نبودم و آنجا کار نکردم. یادم هست، روزی گزارشی آمد که بنی صدر در یک منزل مخفی شده است هست. یک تیم آماده کردم (بخش های عملیاتی) شب بروند و او را دستگیر کنند. من هم آنها را همراهی کردم. نه به عنوان عضو تیم، بلکه به عنوان همراه حضور داشتم. ولی بنی صدر همان روز فرار کرده بود.

    یعنی به شما اطلاعات غلط داده بودند؟

    نه اطلاعات درست بود. منزل یکی از اعضای جبهه ملی بود و… .

    منزل چه کسی بود آقای عرب سرخی؟

    خیلی اهمیتی ندارد. .

    یعنی هنوز کشور عزیزمان ایران است؟ درون ساختار هم هست؟

    بله کشور عزیزمان ایران هست، ولی در ساختار نیست. استاد دانشگاه هست. اتفاقا خود همان فرد، فردای همان روز به صورت اتفاقی به آنجا آمد و همان روز دستگیر و با فاصله ای هم آزاد شد.

    یعنی به عنوان کسی که به بنی صدر پناه داده بود، دستگیرش کردید؟ منظورم مشخصا شما نیست، تیم را می گویم.

    خیر. یکی دیگر از اعضای حزب به بنی صدر پناه داده بود، ولی آن فرد به منزل دوستش آمده بود. منظورم از این توضیحات این است که من آن شب رفتم، ولی عضو تیم نبودم. من از نیمه های تابستان سال ۵۸ کار خود را شروع کردم و دو، سه ماه مانده بود به آخر سال ۶۰ که منطقه آماده می شد جهت عملیات فتح المبین – آزادی خرمشهر –به منطقه رفتم. حدود دو ماه در منطقه بودم و یکی از دوستان که جانشین من بود کارها را اداره می کرد. منطقه بودم که مرحوم امام خبر ۱۴ اسفند سال ۶۰ را صادر کرده و گفتند بین کار نظامی و کار حزبی باید یکی را گزینش کنید. جمع بندی من این بود که از کار نظامی خارج شده است و وارد فعالیت سیاسی شوم. فکر کنم روزهای آخر سال بود که به پایتخت کشور عزیزمان ایران آمدم. ایامی بود که اختلافات در شرکت به شدت داغ شده است بود و هر روز جلسه داشتیم. بالاخره آن جناح بندی شکل گرفت و نیروهای شرکت عملا تفکیک شدند.

    به آقای رضایی – که آن موقع فرمانده سپاه شده است بود – و آقای سیف اللهی که مسئول اطلاعات [سپاه] بود و دوستان دیگری که همفکر و همراه بودیم گفتم من بعد از این خبر امام در سپاه نمی مانم. دوستان خیلی اصرار داشتند که در سپاه باقی بمانم، ولی من تحلیل دیگری داشتم. به خصوص اینکه اختلافات درون سازمان، زمینه های نامطلوبی را پدید آورده بود. بنابراین در آن شرایط فکر می کردم که ماندن در سپاه می تواند منشأ پرسشها دیگری شود. به همین علت استعفا دادم که نهایتا پذیرفته شد. من حتی انتقالی هم نگرفتم، استعفا دادم.

    شما از سپاه خارج شدید تا فعالیت سیاسی را در شرکت دنبال کنید.

    بله به شرکت آمدم.

    دقیقا در زمانی که شرکت هم درگیر اختلافات شده است بود.

    بله. شرکت هم درگیر اختلاف بود و به همین علت خیلی هم فعال نبود. فعالیت های شرکت در این فاصله داخلی و جناحی بود تا به تابستان نزدیک شدیم. فکر می کنم آخرهای تابستان بود، که آقای موسوی اردبیلی پیامی آوردند و گفتند مرحوم امام گفته بودند یا با هم بسازید و اگر نمی توانید سازش کنید، جدا شوید. بعد از این پیام، ما به صورت جمعی استعفا دادیم. از ارگان هایی هم که مشغول بودیم، استعفا دادیم و بیرون آمدیم. اتفاقا یک گروه ١٥، ٢٠ نفری از ما [استعفا دهندگان] به جبهه رفتیم. اوایل پاییز به جبهه رفتیم و من تقریبا تا بهمن در جبهه بودم.

    بهمن ۶۱؟

    بله. ما در عملیات مقدماتی والفجر هم شرکت کردیم. من، آقای آرمین و آقای آقاجری باهم هم رزم بودیم. آقای آقاجری در همان عملیات پای خود را از دست داد. هنگامی که از جبهه برگشتیم. من به نخست وزیری رفتم. از آنجا با آقای خاتمی صحبت شد، آقای خاتمی هم یکی، دو ماهی بود که وزیر ارشاد شده است بود و من هم به عنوان مدیرکل حراست به ایشان معرفی شدم و ایشان هم پذیرفت. از آخر اسفند سال ۶۱ وارد وزارت ارشاد شدم.

    رفاقت شما با آقای آرمین چطور بود؟ آقای آرمین چه فعالیتی در سپاه داشتند؟

    رفاقت من با آقای آرمین از وقت شرکت است و ربطی به سپاه ندارد. ایشان از فعالان شرکت و [جزء] ارگان ایدئولوژیک شرکت بود و موردعلاقه من! ما با هم رفیق بودیم و رفت وآمد داشتیم.

    آقای آرمین در کدام بخش سپاه فعالیت می کردند؟ گفته بودند یک سال پیمانی کار کردند.

    یک سال هم نبود، کمتر از یک سال. بعد از ماجرای ۳۰ خرداد، شرکت تصمیم گرفت تعدادی از نیروها را جهت کمک به کار سپاه در مبارزه با مجاهدین خلق مأمور کند. تعدادی از نیروها معرفی شدند، از جمله آقای آرمین که البته او جهت کارهای فکری به آنجا رفته بود.

    دقیقا در چه بخشی بودند؟

    در بخش مجاهدین خلق. دقیقا جهت همین هم آمده بودند.

    همان بازجویی دیگر؟

    بله در بخش بازجویی هست، منتها باید توجه کنید به روندها، دسته ای از زندانیانی هستند که اطلاعات دارند و قرار است از آنها اطلاعات گرفته شود، زندانیانی هم هستند که به لحاظ فکری جدی هستند و قرار است با اینها بحث های ایدئولوژیک شود تا آنها اقناع شوند. آقای آرمین از این دسته بود. هیچ وقت آنجا نبودم که بدانم آقای آرمین چه می کرد، ولی می دانم که آقای آرمین نه تخصص و نه تجربه ای جهت بازجویی نداشت. آقای آرمین فردی بود که زیاد به لحاظ فکری با آنها مواجه می شد و توضیحی هم که بعدا کامل ارائه کرد، همین بود. البته اینها را باید از خود آقای آرمین بپرسید، ولی تا جایی که من می دانم، قبل از آخر سال ۶۰ از سپاه بیرون آمدند؛ یعنی هشت ماه در سپاه بودند. آنجا هم اختلاف نظر بود؛ یک عده موافق برخوردهای حاد، تند و سخت بودند.

    از خود سازمان؟

    نه،آقای آرمین موافق نبودند. من که هیچ وقت بازجو نبودم، همچنین اینکه بعضی نقل می کنند آقای نوروزی و قدیانی هم در سپاه بودند، کاملا غلط هست. هیچ کدام اصلا در سپاه نبودند! تنها من در سپاه بودم که نیروی ستادی محسوب می شدم. آقای آرمین هم که جنس کارش فکری بود و بعدا به خاطر برخوردهایی که دید، بدون اینکه بخواهد چیزی بگوید، استعفا داد و بیرون آمد، چون موافق آن برخوردها نبود. بنابراین، این حرف که آقای آرمین طرفدار بازجویی مثل ساواک بود، خیلی حرف های بی پایه و بی مبنایی بود. ضمن اینکه باید توجه کنیم امروز که این حرف ها زده می شود، معانی خاص خودش را هم دارد!

    آن وقت شایانفر در اطلاعات سپاه بود؟

    شایانفر در اطلاعات سپاه نبود، لااقل من یادم نمی آید که بوده باشد، چون یک دوره ای در کار توزیع جراید بود. بعدا هم که به سپاه آمد (تا جایی كه من اطلاع دارم).

    بعد به پیشنهاد آقای شریعتمداری به دفتر سیاسی می رود.

    بله و بعدها یک دوره ای مسئول امور فرهنگی اوین شد. زمانی که من در ارشاد بودم، او مسئول فرهنگی زندان اوین بود. به نظرم همان جا هم با آقای شریعتمداری آشنا شد و از آنجا با هم به دفتر سیاسی می روند و از دفتر سیاسی هم به کیهان کوچ می کنند. تنها نقطه اتصال ما سال ۵۸ بود و اینکه من او را به تعاونی توزیع جراید معرفی کردم.

    شما در سال ۵۸ در سپاه بودید، ارتباطات با شایانفر از کجا بود که او را به توزیع جراید معرفی کردید؟

    آنها مشکلاتی داشتند و از من نیروی کمکی درخواست کردند و من شایانفر را به آنها معرفی کردم.

    شما که رفاقت خاصی با شایانفر نداشتید، آیا او را معرفی کردید؟

    چون علاقه داشت.

    بعد آن وقت با هم ارتباط داشتید؟

    بله من که عرض کردم که مراوده من با خانواده آنها بود. حتی گاهی با هم فوتبال می رفتیم. فوتبال که می رفتیم حسن هم می آمد. فوتبال حسن خیلی خوب بود. بنابراین من هرجا بودم، از جمله حضورم در کمیته، سپاه و حتی معاونت مطبوعاتی، او به من سر می زد.

    آقای عرب سرخی، مسئول فرهنگی زندان اوین چه کار می کرد؟

    تا جایی که من می دانم، جهت زندانیانی که دوره حکمشان را سپری می کردند، کلاس برگزار می کردند و تلاش می کردند بعد از آزادی جهت آنها کاری فراهم کنند. زندانیان تولیدات فرهنگی داشتند؛ مثل داستان که [معاون فرهنگی زندان] آنها را منتشر می کرد.

    خودجوش بود آقای عرب سرخی؟ تصوری که از زندان وجود دارد ممکن است تا حدودی متفاوت باشد.

    باید مراحل متفاوت زندان را از هم جدا کرد. زندانی هنگامی که دستگیر می شود، دوره بازجویی، دوره انفرادی و حتی فشار دارد. اگر کسی کتک خورده، آن موقع بوده است! یعنی هر اتفاقی که باید بیفتد تا وقت صدور رأی می افتد. تا جایی که من خبر دارم، شایانفر جهت بعد از این دوران، [یعنی] دوره زندان مأمور شده است بود؛ به عنوان نمونه زمانی که ما {بعد از ٨} زندان بودیم، آقای عماد بهاور، مسئول نشریه دیواری زندان بود. خب دوستان مطلب می نوشتند و هفته ای یا دوهفته ای یک بار کار می شد یا به عنوان نمونه جشنی یا عزایی اگر بود، برنامه برگزار می کردند. ببینید محتوا در دوره های متفاوت از سوی نیروهای متفاوت متفاوت هست، ولی کارها کم وبیش شبیه هم هست. هنگامی که طرف پنج یا ۱۰ سال باید زندان بماند، با کتابخانه کار دارد، با بخش فرهنگی کار دارد و … ، تا جایی که می دانم، شایانفر از این ظاهر کارها می کرد.

    آیا به شایانفر می گفتند برادر معصومی؟

    در زندان افراد را با اسم مهم صدا نمی کردند، بلکه با اسم مستعار صدا می کردند. الان به من می گویند عرب سرخی، ولی هنگامی که در زندان بودم به من می گفتند عرب. هیچ کس نمی دانست که من عرب سرخی هستم، همه برادر عرب صدایم می کردند. در سیستم امنیتی هرکسی جهت خود نام مستعار داشت. علت هم این بود که نمی درخواست کردند جهت متهمان آشنا شده است باشند.

    شایانفر پیشنهاد می دهد که قصه های زندانیان در قالب کتاب روزها و سوزها جمع آوری شود. بعد هم اشاره می کند شما پیشنهاد انتشار آن را در روزنامه کیهان دادید که او این پیشنهاد را هیجان انگیز توصیف می کند.

    زمانی که من در وزارت ارشاد بودم، شایانفر جهت انتشار این قصه ها از من کمک خواست، من هم کمک می کردم. مجموعه قصه های کوتاهی بود که زندانیان می نوشتند و البته داستان های قشنگی هم بود. تا آن موقع فکر می کنم دو یا سه شماره از سوزها و روزها منتشر شد. آنچه شایانفر را ذوق زده کرد، این بود که من به او پیشنهاد دادم به جای انتشار این قصه ها در قالب کتاب که دردسرهای خودش را داشت، آنها را در روزنامه ها منتشر کند. قصه ها، داستان کسانی بود که مسیری را طی کرده بودند.

    فارغ از درست یا غلط بودن (قصه ها) و اینکه (نوشتن آن) به اکراه و اجبار بود یا نه؛ بین آن زندانی هایی که قصه نوشتند، افرادی دیده شدند که واقعا اعتقاد بودند اشتباه کرده اند. افرادی هم بودند که نقش بازی می کردند، حتی تعدادی هم بودند که آن وقت پشیمان شده است و قصه نوشته بودند و در گذر وقت دوباره از این عمل خود یعنی قصه نوشتن و اعتقادات آن مقطع زمانی پشیمان شده است بودند. ولی در مجموع، قصه ها حکایت افرادی بود که حضورشان در آن مسیر را روایت می کرد، اینکه کجای راه را اشتباه کرده اند و کجا را درست رفته اند.

    همه از اعضای مجاهدین بودند؟

    خیر. بین آنها از چریک های فدایی هم بودند و البته الان به درستی به خاطر ندارم که از چه گروه های دیگری بودند، ولی الزاما همه از مجاهدین نبودند. توصیه من به شایانفر این بود که این قصه ها را در مطبوعات هم منتشر کند. گفت کجا؟ گفتم کیهان و اطلاعات، بااین حال باید بگویم ما قطعا با برخورد با مجاهدین موافق بودیم. آنها اسلحه به دست گرفته بودند و مردم را از اوج تا پایین می کشتند. طبیعی بود که با چنین جریانی باید برخورد می شد و باید متوقف می شد. نمی شد جلوی اسلحه با پیچ گوشتی بایستیم. کسی که آدم می کشد، حکمش اعدام هست. آنچه راجع به آن بحث و اختلاف نظر بود، این بود که زندانی، زندانی است و حقوق او باید رعایت شود یا اگر فردی در تحرکات مؤثر نبوده هست، نباید برخوردهای مشکل با او صورت بگیرد یا احکام سخت گیرانه جهت او صادر شود.

    در قبال داستان هایی که زندانیان می نوشتند، آیا مستحق تخفیف در تحمل مجازات می شدند؟

    ببینید، یک زندانی که آدم کشته هست، نه با انگیزه شخصی بلکه با انگیزه سازمانی و مبارزه مسلحانه با حکومتی که مردم سه سال قبل از آن بالای ٩٨ درصد به مشروعیت آن رأی داده اند، با چنین فردی باید چه برخوردی شود؟ سال ٥٩ و ٦٠ حکومتی سر کار آمده است و رهبران آنها از جایگاه مردمی برخوردار هستند و رقیبان آنها بالعکس چنین جایگاهی ندارند. حالا عده ای اسلحه دست گرفته و با این حکومت مبارزه می کنند، طبیعتا باید برخورد می شد؛ ولی انتقاداتی که مطرح بود این بود که جاهایی برخوردهای فراقانونی صورت می گیرد. بحث ما این بود که می شد با عده ای که آلوده ماجرا نشده بودند و پشیمان بودند، با رأفت برخورد شود، درحالی که ممکن بود گاهی سخت گیرانه برخورد شود.

    شما با حسین شریعتمداری هم ارتباطی داشتید؟

    بله. هر دو در سپاه بودیم و به غیر از آن هم در فضاهای سیاسی و اجتماعی با یکدیگر برخورد و رفاقت داشتیم.

    رفاقت شما تا چه حدی بود؟

    رفاقت به این مفهوم که ما هر دو در ساختار بودیم و از نظر سیاسی هم اختلافی نداشتیم. بعضی جاها نیز یکدیگر را می دیدیم و حال و احوالی می کردیم؛ ولی بعدا اختلاف فاز سیاسی پیدا شد، طبعا ما نیز از هم جدا شدیم.

    شما تا چه زمانی در ارشاد حضور داشتید؟

    از آخرهای سال ٦١ تا آخر دوره آقای خاتمی.

    در چه مسئولیت هایی حضور داشتید؟

    چند سال اول در حراست بودم. یک دوره در معاونت امور بین الملل و یک دوره هم رایزن فرهنگی کشور عزیزمان ایران در ترکیه بودم. بعد از آن مشاور اجرائی معاون مطبوعاتی بودم. درمجموع از سال ٦١ تا ٧١ در ارشاد بودم و بعد از استعفای آقای خاتمی من هم از مسئولیت استعفا دادم. بعد از آن آقای خاتمی از من خواست به کتابخانه ملی بروم؛ از این بعد مأمور شدم به کتابخانه ملی بروم و حدود پنج سال هم آنجا بودم.

    به تازگی راجع به حضور شما در ارشاد حرف و حدیث هایی از سوی آقای حسین فرحبخش به نقل از آقای علیخانی مطرح شده است هست. فرحبخش گفته شما علیخانی را در حراست ارشاد شلاق زده اید. آنها مدعی هستند اگر بهانه این شلاق زدن قاچاق فیلم خارجی بوده، ولی آنها جهت آن فیلم ها و نمایش آن برگ سبز داشته اند. ظاهرا شما در پیج اینستاگرام به این موارد اتهامی پاسخ داده اید که گویا آن مطلب را پاک کردید… .

    خیر؛ آن صفحه کلاً هک شد. اولا اصل این روایت دروغ هست. عنوان این است که فرحبخش چند بار صحبت کرده، شما اگر این صحبت ها را کنار هم قرار دهید متوجه دروغ بودن آن می شوید.

    یک بار می گوید که آقای علیخانی جهت پیگیری بحث ممنوع التصویری آقای هاشم پور به حراست آمده و من در برابر مردها انوار و بهشتی علیخانی را کتک زدم. هنگامی که من گفتم عنوان دستگیری این نبوده، گفتند علیخانی را راجع به فیلم ها دستگیر کرده اند. صراحتا می گویم کل این بحث که من شلاق زده ام، دروغ محض هست. بعد هم اگر من شلاق زده ام، چطور بعد از ٣٠ سال یادشان افتاده که عنوان را طرح کنند. توصیه بعدی این است که آیا آقای علیخانی عنوان را مطرح نمی کند؟ آیا فرحبخش جلو افتاده است؟

    اصلا برخوردی بین شما و این دو نفر صورت گرفت؟

    خیر.

    یعنی شما اصلا این دو را ندیديد؟

    فرحبخش را ندیدم. ولی علیخانی را دیده ام. همان وقت علیخانی راجع به عنوان فیلم های خارجی دستگیر شد.

    اصلا عنوان فیلم های خارجی چیست؟

    علیخانی راجع به فیلم های خارجی دستگیر شده است است که قصه مفصلی دارد. فرحبخش می گوید هنگامی که علیخانی دستگیر شد من او را شلاق زده ام. حالا دقت کنید که شرط فرحبخش جهت اینکه عنوان را پیگیری نکند، چیست؟ او شرط کرده که اگر من دم از اصلاح طلبی نزنم، فعالیت نکنم و منزل نشین شوم، عنوان را رها کند… آیا آقای فرحبخش از حقش عبور می کند؟ آیا اگر من فعالیتم را رها کنم، او هم دست از پیگیری برمی دارد؟ چه نسبتی بین این دو مسئله وجود دارد؟ جوهر مسئله این هست.

    ماهیت ماجرا چیست؟

    اوایل دهه ٦٠، سال های ٦٣، ٦٤ و ٦٥، سال هایی بود که سینمای کشور عزیزمان ایران هنوز جانی نگرفته و بنیه ای نداشت. در این شرایط افرادی در صنف سینما حضور داشتند که فیلم های خارجی قبل از انقلاب را که در انبار مانده بود، با هزینه جزئی تدوین تازه کرده و فاکتور خرید را هم جعل می کردند و بعد از ارائه به ارشاد مجوز پخش می گرفتند. بنابراین اگر فکر کنیم آن وقت ساختن یک فیلم ایرانی پنج میلیون هزینه داشته، اینها با صد هزار تومان یک فیلم خارجی را روانه اکران می کردند. در این شرایط امکان مسابقه جهت سینمای داخلی نبود.

    به این ترتیب فیلم خارجی در حال بازگشت به پرده سینما بود. مسئولان فارابی گزارشی تهیه می کنند که بتوانند این جریان را متوقف کنند. این گزارش در اختیار دستگاه قضائی قرار گرفت. فارابی از دستگاه قضائی مجوز گرفت تا فیلم های خارجی موجود در انبارها ر ا درجا توقیف کرده و از کسانی که مدعی هستند اسناد رسمی حق نمایش دارند، می خواهد اسناد را ارائه دهند. در اینجا معلوم می شود از چند هزار فیلمی که در انبارها وجود داشت، تنها چهار یا پنج فیلم اسناد رسمی داشته و مابقی اسنادی است که جعل شده است بوده اند. آن چند نفری که سند رسمی داشتند، با ارائه اسناد فیلم های خود را می گیرند و مابقی فیلم های بدون سند، جمع آوری می شوند. در این انبارها، دستگاه های تایپ، مهرهایی که پای اسناد جعلی خورده و… پیدا می شود. من آن وقت مدیرکل حراست وزارت ارشاد بودم.

    در کشف این پروژه با مسئولان سینمایی کشور همراهی داشتم. کسانی که صاحب این انبارها بودند، احضار، دستگیر و بازجویی می شوند. همه این اتفاقات با حکم قضائی انجام شد. یک بازپرس از طرف دستگاه قضائی و یک روحانی به عنوان مدیر شعبه دادگاه در ارشاد حضور پیدا کردند و این تحرکات با نظارت آنها صورت گرفت. کارمندان وزارت ارشاد زیر نظر بازرس دستگاه قضائی و با حکم و دستور آنها کار می کردند. هیچ کسی را هم کتک نزدند. هیچ کسی هم تا به حال نگفته است که من او را کتک زده ام.

    حالا بعد از سی ویکی، دو سال یک نفر می گوید من یک سینماگر را کتک زده ام و اگر فعالیت های سیاسی خود را کنار بگذارم، او هم ماجرا را رها می کند! این حرف ها این قدر سطحی است که حتی نیاز به تکذیب هم ندارد. از طرفی آنها مدعی هستند این اتفاق در وزارت ارشاد دوره خاتمی رخ داده هست. این در حالی است که آقای خاتمی در اعتراض به همین محدودیت هایی که جهت سینماگران رخ داده بود، استعفا داد! یعنی وزارت ارشاد خاتمی وزارت ارشاد شلاق و کتک زدن و محدودکردن بازیگران و صورت های معروف بوده است؟! صدر و ذیل این حرف ها اصلا با هم جور درنمی آید.

    شما در چه فاصله زمانی درس خواندید؟

    من در واحد پایتخت کشور عزیزمان ایران مرکز دانشگاه آزاد، ارتباطات خواندم. ورودی سال ٦٨ بودم و در هفت ترم به درس خود آخر دادم.

    در دوره اصلاحات وارد وزارت بازرگانی می شوید.

    در وزارت بازرگانی هم من مسئولیت شرکت بازرسی را برعهده داشتم. شرکت بازرسی و نظارت یک شرکت مستقل بود.

    در فعالیت دوباره شرکت و احیای آن در دهه ٧٠، چه فعالیتی داشتید؟

    اعضایی که از شرکت استعفا داده بودند، همچنان ارتباط خود را حفظ کرده بودند. از سال ٦٨ بحث اینکه دوباره حزبی را تأسیس کنیم، مطرح شد. تا این مباحث به جمع بندی برسد، در نهایت به سال ٧٠ انجامید که در نهایت مجوز هم همان سال صادر شد.

    بحث بر سر چه موضوعاتی بود؟

    آن وقت ملاقاتی با مرحوم هاشمی داشتیم. ایشان در آن دیدار بر ضرورت تحزب و تشکل گرایی تأکید داشت. ولی می گفت اگر جهت شما در این مسیر مشکلی ایجاد شود، من کاری نمی کنم! می خواهم بگویم جهت راه اندازی دوباره شرکت با خیلی از صورت ها وارد مشورت شدیم.

    اخبار سیاسی – شرق

    واژه های کلیدی: زندان | سیاسی | انقلاب | زندانی | اطلاعات | انقلابی | اطلاعات | اخبار سیاسی و اجتماعی


    دانلود


    دانلود فایل ها

    نویسنده : blogzz

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • دانلود رایگان کتاب از آمازون
  • تکست بوک
  • خرید کتاب انگلیسی
  • خرید کیندل آمازون
  • کتاب زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی دانشگاهی
  • باکس کتاب
  • مانگا زبان اصلی
  • قیمت چاپ کتاب PDF
  • چاپ مانگا
  • رفتن به نوار ابزار